الان احساس گناهم من رو به نوشتن کشانده. معمولا وقتی احساس گناه میکنم--راستش سعی زیادی میکنم که عمدی کار گناهی نکنم اگرچه خیلی وقتها غیر عمدی اتفاق میفته--ناخود آگاه به سمت عبادت پروردگار گرایش پیدا میکنم تا با عذرخواهی و طلب بخشایش احساس منفیم رو کم کنم و یا از بین ببرم. خوب اینجا جانماز ندارم که نماز بخونم--بهتره یادم باشه که فردا بیارم--بنابراین لااقل راجع بهش مینویسم که کلامم گواهی بر این احساس باشه.
وقتی راجع به خودم و کارهایم برای دیگران تعریف میکنم گاهی احساس غرور بهم دست میده. بله... برای همین احساس گناه میکنم. تا اونجا که خودآگاهم یاریم بده و با من روراست باشه میتونم شهادت بدم که این احساس عمدی در درونم شکل نمیگیره. یعنی وقتی دارم صحبت میکنم اصلا آگاه نیستم که میخواهم این احساس در درون خودم یا در دیگران شکل گیرد ولی بعد که تنها میشم این رو احساس میکنم.
الان که با دقت بیشتری فکر میکنم شاید دلیل این احساس این باشه که خیلی با هیجان مساءل رو بیان میکنم! جدی میگم! داستان رو خوب تعریف میکنم اونقدر خوب که خودم هم به خودم میگم عجب آدم باحالی هستم!!! خودم هم از دست حرفها و کارهای خودم خندم میگیره. ولی خوب این که از نقاط قوت من داستان تعریف کردنه و این مخصوصا توی ایمیلهام خودش رو خوب نشون میده تا حد خوبی به خودم و اطرافیانم ثابت شده. حتی بارها پیش اومده که وقتی برای دوستانم راجع به یک سوره قرآن یا آیاتی از آن تعریف میکنم کلی براشون جالبه که چطور میتونم بعضی آیات رو که معمولا آدمها با بی حوصلگی از کنارشون رد میشن جذاب تعریف کنم. این مساله خودش رو توی دفاع دکترام هم نشون داد. اونقدر با خوشحالی و هیجان نتایج رو تعریف میکردم که خودم هم فکر میکردم که اولین باره که این نتایج رو میبینم! خلاصه فکر میکنم دلیل این احساس غرورم به خاطر همین هیجان در داستان تعریف کرنم باشه.
حالا باید فکر کنم که چطور با این احساس غرور--اگرچه جزیی--به طور درست برخورد کنم. بنظرم تا حدی این احساس مشکلی نداره چون اعتماد به نفس رو افزایش میده و این به خودی خود ارزشمنده مگر اینکه مثل تمام ارزشهای دیگه در جهت منفی مورد استفاده قرار بگیره. الان که فکر میکن اگر بخواهم از درسهای قرآن برای رویارویی با این مشکل الهام بگیرم قصه حضرت سلیمان در سوره نمل میتونه راهنمای خوبی باشه. اصلا به خاطر همین قصه هاست که من این سوره رو اینقدر دوست دارم. در این قصه هر وقت که حضرت سلیمان متوجه فزونی دانش و قدرت خودش میشه سریع خداوند را بخاطر این همه نعمت سپاس میگه. حتی با تاکید میگه که این همه قدرت و دانش از فضل پروردگارم به من داده شده تا من را بیازماید که آیا شکر میگویم یا کفر میورزم--که هر کس خدا را شکر بگوید خودش را شکر گفته و هر کس ناشکری کند خدا بی نیاز از شکر اوست و بخشنده است.
فکر میکنم جواب خودم را بعد از اقرار به این احساسهام گرفتم:
رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ
نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ
أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ
الصَّالِحِينَ
خدایا به من توفیق ده که شکر نعمتهایی که به من و به والدین من اهدا کردی به جای آورم
خدایا به من توفیق ده که اعمال صالحی که مورد رضای تو باشند انجام دهم
و مرا به رحمت خود جزو بندگان صالحت قرار ده
آمین
No comments:
Post a Comment