Sunday, October 21, 2012

هدف زندگی

این نامه را به یکی از دوستان خوبم نوشتم وقتی از من پرسید هدف زندگی ام چیست:

 راجع به هدف زندگی، از خوندن حرفهات واقعا لذت بردم. دوره سردرگمی اخیر من هم که در جریان بودی شبیه همین بود که فکر میکردم هدف را میدونم اما گاها با واقعیات جور در نمیومد و احساس نادانی شدید بهم دست داده بود و البته هنوز هم قطعا همینطور نادانم فقط دارم سعی میکنم که راه رو پیدا کنم. اما جوابی که برای خودم پیدا کردم شبیه هدف خودت بود که ما انسانها مسیری داریم طی میکنیم  و باید سعی کنیم تا حد ممکن از این سفر استفاده کنیم و توشه ای جمع کنیم برای کمال بیشترمون.ولی کمال چیه خیلی زیاد به تجربیاتمون و نگاهمون به زندگی بستگی داره. من یاد گرفتم که کمال شامل همه چیز میشه همونطور که از اسمش برمیاد. کمال یعنی انسان تعادل رو در تمام نیازهای انسانی حفظ کند از اجتماعی و محبت گرفته تا علم و دانش، تا خورد و خوراک و تا عبادت خداوند. الان از خودم پرسیدم که پس یک انسانی که به خدا اعتقادی هم نداره اما تعادل را در بخشهای دیگر زندگیش رعایت میکنه به کمال نزدیک میشه؟ واقعا نمیدونم. قرآن میگه که انسانهایی که خدا را انکار میکنند در حال پوشاندن حقیقت هستند و به خودشون ستم میکنند. مسلما معلومه که تعریف تعادل و چه  چیزهایی نیازهای انسانی هستند باز به خود شخص بستگی دارد. ولی من یک چیز رو تو زندگیم آموختم که نباید چیزی را (یا نیازی را) به زور بپذیرم و یا متقابلا به ناحق  به کنار بگذارم چون عواقب بدی برام خواهد داشت. اگر سعی کنم که واقعیتهایی که میبینم نپوشانم حتما کم کم آن چیز را اگر حق هست در زندگیم خواهم پذیرفت و اگر ناحق، به کنار خواهم زد. و اینطوری "سعی میکنم" که نیازهای انسان رو بفهمم و تعادل را در موردشون حفظ کنم. 

راستش مدتیه (بعد از سردرگمی اخیرم مخصوصا) که سعی میکنم هرشب قرآن بخونم. آیه هایی که برام جالبه مینویسم و توی راه دانشگاه میخونمشون و بهشون فکر میکنم. راستش قرآن خوندن رو شروع کردم چون حرفهایی که از کودکی تا  الان از آدمهای دیگه راجع به قرآن و خداوند شنیدم متناقض بودند(البته فکر کنم برای بیشتر ما ایرانیها این مشکل وجود داره) و واقعا احساس میکردم نمیدونم که خدا از بندگانش چی میخواد . در حقیقت در همون راستای فهمیدن معنای کماله. باورت نمیشه که چقدر فوق العاده هست تجربش برای من. راستش هر دفعه تصادفی یه صفحه قرآن رو باز میکنم. اما میبینم که قصه ها چقدر تکرار میشوند و توی هر سوره بخش های مختلف یک داستان پرداخته میشه. با تکرار بعضی از کلمات نگاه جامع تری راجع به معنی اون کلمه پیدا میکنم.  همینطور باعث شده که روی افکار و رفتار روزانه ام گاها تاثیر گذار باشه مثلا یه چیزی که الان یادم اومد و دوست دارم باهات درمیون بگذارم (البته با خجالت) اینه که امروز صبح توی دلم نا خود آگاه به نعمتی که یکی از دوستانم بهره مند هست غبطه میخوردم، بعد سریع یکی از آیاتی که روی کاغذ نوشتم یادم اومد که "چشمتون به آنچه به بعضی از شما دادیم نباشد که اینها شکوفه های دنیا هستند و امتحانی است برای آن افراد، آنچه که نزد خداوند است خیر و باقی است". یا اینکه وقتی توی شرایط سختی قرار میگیرم و احساس نیاز به دعا کردن میکنم یکی از دعاهایی که یکی از پیامبران مثلا حضرت موسی در پیشگاه خداوند گفته رو میخونم و بی نهایت آروم میشم. فکر کنم احساس اینکه دارم با زبانی که پیامبر خدا با خداوند صحبت میکنه از خدا کمک میخوام خیلی قوت قلب ( و اعتماد به نفس!) بهم میده. خودم هم باورم نمیشه که اینقدر تونسته رویم تاثیر بگذاره.

No comments:

Post a Comment